کد مطلب:27820 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:203
پیامبرصلی الله علیه وآله از شهادت مسلمانانی كه مظلومانه به خاك و خون افتاده بودند و نیز اشعار تأثّرانگیز رئیس قبیله خزاعه، عمرو بن سالم، آگاه شد و یاریخواهی وی را پاسخ گفت و بدین سان، برای فتح مكّه و زدودن آثار شرك از مركز توحید - كه اكنون دیگر مانعی برای حمله به آن در كار نبود -، راهی مكّه شد. پیامبر خدا با بیش از ده هزار رزم آور، با تدبیر نظامی شگفتی، بدون خونریزی بر مكّه چیره گشت.[2] حضور مولاعلیه السلام در این پیروزی نیز از چند جهت، چشمگیر است: 1. حاطب بن ابی بلتعه، تصمیم پیامبرصلی الله علیه وآله (برای فتح مكّه) را در نامه ای نگاشت و همراه زنی برای قریش فرستاد. پیامبر خدا، علی علیه السلام را فرا خواند و او را با دو تن دیگر برای دستگیری آن زن، گسیل داشت. زن با شدّت تمام، همراه داشتن نامه را تكذیب می كرد و وارسی های چندین باره آنان نیز گواهی می داد كه آن زن، درست می گوید. امام علی علیه السلام به زن فرمود: «پیامبر خدا - كه درودهای خداوند بر او باد - هرگز خلاف نمی گوید. نامه را بده، وگرنه به هر قیمتی شده، آن را از تو باز پس می گیرم». زن، تسلیم شد و از لابه لای گیسوانش نامه را بیرون آورد و به مولاعلیه السلام داد.[3]. 2. سعد بن عباده، پرچم اسلام را به دست داشت و فریاد می زد: امروز، روز رزم است.... پیامبر خدا، ندای رحمت و رأفت در داد و فرمود: «امروز روز رحم است... ».[4] آن گاه علی علیه السلام را فراخواند تا پرچم را از او بگیرد.[5]. 3. پیامبرصلی الله علیه وآله پس از فتح مكّه به همگان امان داد، جز تنی چند تیره دل و خیره سر كه خونشان را مباح شمرد، از جمله، حُوَیرِث، كه پیامبرصلی الله علیه وآله را - هنگامی كه در مكّه بود -، بسیار اذیت كرده بود و نیز زن آوازه خوانی كه پیامبر خدا را هجو می كرد. این دو را علی علیه السلام گردن زد.[6]. 224. تاریخ الطبری - به نقل از عروة بن زبیر و دیگران -: چون پیامبر خدا تصمیم گرفت به سوی مكّه حركت كند، حاطب بن ابی بلتعه، نامه ای به قریش نوشت و آنان را از تصمیم پیامبر خدا برای حركت به سوی آنان، با خبر كرد و آن را به زنی داد... و مالی برایش معین كرد كه در برابر رساندن نامه به او بدهد. پس آن زن، نامه را در سرش نهاد و كاكل هایش را روی آن بافت و سپس بیرون آمد. از آسمان به پیامبر خدا خبر رسید كه حاطب، چه كرده است. پیامبرصلی الله علیه وآله علی بن ابی طالب علیه السلام و زبیر بن عوّام را فرستاد و فرمود: «زنی را كه حاطب به وسیله او نامه فرستاده و به قریش از قصد ما هشدار داده است، بیابید». آن دو بیرون آمدند تا آن كه او را در بوستان ابن ابی احمد یافتند. او را پیاده كردند و بارهایش را گشتند؛ ولی چیزی نیافتند. پس علی بن ابی طالب علیه السلام به او فرمود: «من سوگند می خورم كه نه پیامبر خدا دروغ می گوید و نه ما. یا این نامه را بیرون آوَر و یا پوششت را می گشاییم». آن زن، چون جدیّت وی را دید، گفت: كنار برو! چون كنار رفت، موهای سرش را باز كرد و نامه را بیرون كشید و به علی علیه السلام داد و او هم آن را نزد پیامبر خدا آورد.[7]. 225. صحیح البخاری - به نقل از عبیداللَّه بن ابی رافع -: شنیدم كه علی علیه السلام می گوید: پیامبر خدا، من و زبیر و مقداد را فرستاد و فرمود: «بروید تا به بوستان خاخ[8] برسید. در آن جا زنی در كجاوه شتر نشسته است و نامه ای همراه دارد. آن را از وی بگیرید». ما به تاخت رفتیم تا به بوستان رسیدیم. آن زن را در كجاوه دیدیم و به او گفتیم: نامه را بیرون آور! گفت: نامه ای همراه من نیست! گفتیم: یا نامه را بیرون آور یا لباس هایت را می كَنیم. پس نامه را از لای گیسوان به هم بافته اش بیرون آورد و ما آن را نزد پیامبر خدا آوردیم.[9]. 226. تاریخ الطبری - به نقل از عبد اللَّه بن ابی نجیح -: چون پیامبرصلی الله علیه وآله سپاه خود را از ذی طُوی دسته دسته كرد، به زبیر، فرمانده جناح چپ لشكر، فرمان داد كه با نفراتش از كُدَی[10] وارد شوند و به سعد بن عباده فرمان داد كه با گروه دیگری از كِداء[11] وارد شوند. برخی از آگاهان می گویند: سعد، هنگامی كه رو به مكّه داشت، گفت: امروز، روز جنگ است. امروز، حرمت، شكسته می شود. یكی از مهاجران، آن را شنید و گفت: ای پیامبر خدا! آنچه را سعد بن عباده می گوید، بشنو؛ و ما مطمئن نیستیم كه حمله ای به قریش نداشته باشد! پس پیامبر خدا به علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: «به او برس و پرچم را بگیر و تو با پرچم، وارد مكّه شو».[12]. 227. أنساب الأشراف: حُوَیرِث بن نقیذ [از كسانی بود كه پیامبر خدا در جریان فتح مكّه به كشتن آنها فرمان داد. او]، سخنانی بس ناپسند درباره پیامبر خدا می گفت و پیامبرصلی الله علیه وآله را - زمانی كه حضرت در مكّه بود -، در شعرهایش هجو می كرد و آزار فراوان می داد. او در مكّه می زیست و چون هنگام فتح مكّه از خانه اش گریخت، علی بن ابی طالب علیه السلام وی را دید و كشت.[13]. ر. ك: جلد نهم/بخش دهم/فصل یكم/خداوند، دل او را به ایمان آزمود.
بر اساس «پیمان حدیبیّه»، مسلمانان و كفّار نباید علیه یكدیگر تحرّكات نظامی می كردند و یا هم پیمانان خود را ضد هم پیمانان طرف مقابل به نبرد وامی داشتند و یا آنان را در نبرد، یاری می رساندند. قریش با تجهیز «بنو بكر» - كه با آنان هم پیمان بودند - علیه قبیله «خزاعه» كه با مسلمانان هم پیمان بودند، و حتی با شركت شبانه در نبرد علیه آنان، عملاً قرارداد حدیبیه را نقض كردند.[1].